داش مشتی بود
علم کش بود
سواد اما نداشت
برای امتحان از او پرسید
خدایی هست?!
گفت لابد هست ...
گفتم چرا ?! از کجا میگویی ?!
گفت:
نگاه کن آخر اگر قرار بود همه یقین به بودنش داشته باشند
آنوقت کسی خلافش را نمی کرد و
دنیا گلستان میشد
و اگر هم قرار بود همه یقین به عدم وجودش را داشته باشند
دیگر کسی کار خوب نمی کرد و
دنیا جهنم میشد
نمی دانم !!!
این ها را که گفت پنداری مرده ای بودم در قبر که دو دست را مورب بر شانه هایش گذاشته اند و دارند تلقینش میدهند
انگاری خود جناب جبرئیل وحی آورده بود
آن نمیدانم آخرش شبیه پایان ناتمام بسیاری از آیات قرآن بود که انسان را به تفکر فرو میبرد ...
و حالا اساسا در این حالات یعنی فرض یقین بر وجود یا عدم وجود
عیار ها چگونه سنجیده بشود ... ?!
و اصلا اگر همین یقین تمام موضوع باشد چه ?!
یعنی هر کس به اندازه همان یقین رتبه بیابد...
انبیاء و ائمه و اولیاء الله در اوج این مراتبند ...
بخاطر شدت یقینشان ...
و این همه انسان صالح که به پیغام آوری مامور شدند...
چه انگیزه ای برای دروغ گفتن داشتند?
و این همه معجزه ،
این همه نشانه ،
این همه اتفاق های نه چندان اتفاقی همه و همه ....
بقول همان داش مشتی
نمیدانم !!!
چه دانم های بسیار است لیکن من نمیدانم
بیت نوشت :
خداکسی است که باید به دیدنش بروی
خدا کسی که از آن سخت میهراسی نیست
#فاضل_نظری
- ۹۷/۰۱/۰۷