انگار در
تلاطم امواج ثانیه
قلبی گرفته،منتظر انقلاب بود
گریه می بارید از چشمان او
گریه دُرّی از عَیاری ناب بود
تشنگی را می سرود هی در دلش
.......
انگار در
تلاطم امواج ثانیه
قلبی گرفته،منتظر انقلاب بود
گریه می بارید از چشمان او
گریه دُرّی از عَیاری ناب بود
تشنگی را می سرود هی در دلش
.......
ما در راه مانده ایم
منتظر راهنما،عاشق روی شما
کاش که او میرسید از پس این پرده ها
ما مردمان خِبره،درگیر رنگ چهره
در راه مانده تنها
با کوله بار غم ها
آیا شود که آیی؟
آیا شود که آیی؟