آیات غزل

محمدرضا خانی

آیات غزل

او کیست؟
تفسیر ها را کنار بگذارید
حدیث دل متقن است
حقیقت روح
بهشت بی کران
و نعیم همان انا اعطینا است
او ریحان است
.
ریحانة النبی



محمدرضا خانی
شاعرم از تبار بارانم

آخرین مطالب

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

      http://www.islamupload.ir/user_uploads/iuaynmimd860/imamnaghiwordpresscom.jpg

بنام آنکه هدایت کننده است...

السلام علیک یا علی النقی...

همین جا برد یادم را به جایی..

بیا یابن الحسن آقا کجایی؟

روم در خانه ای غوغا کنم باز

از آنجا قصه ای می گردد آغاز

از صفین و" تزویر "پر معنیش

زقرآن محکم ولی بی معنیش

زآنجا که خنجرِآغشته به "سم"

ز آنجا که" فرقی" تشنه زغم

بگفتا دلم تنگ "زهرا" شده...

خنجری که "فرقم "بدان تا شده

مرا از  "درد هجران" رهایی دهد

به دردم نمک هم صفایی دهد...

  گشته از آن دوران هزارن ثانیه

شاید که باشد وقت اوج قافیه

هنوزم که هنوز است همان است

"علی "عالی ترین مرد جهان است

در آن دوران "علی" اسمش "علی" شد

در این دوران "علی" اسمش  "نقی" شد

تو ای جانور که مرتد شدی

چنان مرده و خط ممتد شدی

تو ای آنکه حرام زاده ای

اگر هم درون نجف،زاده ای

اگرهم "قاری" قرآن شدی

بدان ملجم دوران شدی

اگر هم که "خنجر" به" سر "برده ای

ز" قرآن ناطق "ضرر خورده ای

کنون لعنت اولیا بر تو باد

تمام عذاب خدا بر تو باد

فریدون بار دیگر خدایی..

بگو یابن الحسن آقا کجایی...؟

(محمد رضا.خ)

"فریدون

  • محمد رضا خانی
  • ۰
  • ۰

این الرجبییون؟

ماه رجب نزدیک است...


باید فکری به حال خود کنم....


برای شروع به آقایم  عرضه می دارم...


یا ابانا استغفرلناذنوبنا

 

انّا کنا خاطئین... 

یوسف97

      


  • محمد رضا خانی
  • ۰
  • ۰
بگذار این گونه شروع کنم...

                             بسم رب المهدی

چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان 

  دل از انتظار خونین دهن از امید خندان

سلام خدا بر آن عارف بزرگی که قدرش را ندانستیم...

العبد....

ظهور بسیار نزدیک است....

  • محمد رضا خانی
  • ۰
  • ۰

بدون شرح

مــــــــــــــــــادر............

استاد ایرج میرزا...

گویند مرا چو زاد مادر...                 پستان به دهان گرفتن آموخت 




شب ها بر ِ گاهواری من...            بیدار نشست و خفتن آموخت



دستم بگرفت و پا به پا برد...             تا شیوه ی راه رفتن آموخت



یک حرف و دو حرف بر زبانم ...         الفاظ نهاد و گفتن آموخت



لبخند نهاد بر لب من...                   بر غنچه ی گل شکفتن آموخت



پس هستی من ز هستی اوست ...            تا هستم وهست دارمش دوست

  • محمد رضا خانی