آیات غزل

محمدرضا خانی

آیات غزل

او کیست؟
تفسیر ها را کنار بگذارید
حدیث دل متقن است
حقیقت روح
بهشت بی کران
و نعیم همان انا اعطینا است
او ریحان است
.
ریحانة النبی



محمدرضا خانی
شاعرم از تبار بارانم

آخرین مطالب

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهرستان ادب» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اخوانیه

محمدرضا خانى:


این جان عزیز در رهش قربانی

در صورت او ماه شده زندانی 

از عشق اگر کسی نشانی پرسید 

 آدرس بدهید #مبین_اردستانی

  • محمد رضا خانی
  • ۰
  • ۰

آآآ د م

با همانند غیر آدم ها 

ما چرا بی همیم آدم ها؟!

همه دنیا ز غم فسرده شده

ما ولی بی غمیم آدم ها!

  • محمد رضا خانی
  • ۰
  • ۰

آیات غزل

 

ذکری به لب آوردی، حال همه طوفان شد

آیات غزل خواندی ،یک شهر مسلمان شد

 

در وصف رخ ماهت ای یار شبستانی

گفتم که غزل گویم ، انگارکه دیوان شد

.

چشمان پر از عشقت انقدر ابهت داشت

آن کس که نشد خیره ، دیدم که پشیمان شد

.

رفتی و ندیدی که این شهر پر از ارواح

هر لحظه نبودت را،هر لحظه چه بی جان شد

.

رفتی و ندیدی که این جا چو کویری خشک

در لحظه ی برگشتت ، مهمانی باران شد

.

وقتی که تو برگشتی این جا همه بشکفتند

یعنی که بهار آمد،یعنی که به سامان شد

 

تسبیح گرفتی و چشمان تو باریدند

آیات غزل خواندی یک شهر مسلمان شد

 

محمدرضا خانی .

  • محمد رضا خانی
  • ۰
  • ۰

غزل فصل وصال

فصل وصال:

 

پاییز جلوه داد دوباره زوال را

مرز میان عقل و جنون این جدال را

.

واژه برای وصف رخ عاشقان کم است

شاعر ز سر گرفت ولی این روال را

.

گرگ حسادت است و پیرُهن و نابرادری

آخر ستم نمود و درید آن غزال را

.

بنگر خزان شده است درختی که سایه اش

وقتی ، ربوده بود برایت ملال را

.

آری خزان عاقبت حال عاشق است

فصلی که برگهاش می دهدت این مدال را

.

عاشق اگر شدی ، تو جان می دهی به عشق

سوزی چو شمع تا که بسازی خیال را

.

هرگز ننوش می که اگر قصد کرده ای

از باده ای بنوش که آرد وصال را



تقدیم به ارواح طیبه ی شهدا


محمدرضا خانی

  • محمد رضا خانی
  • ۰
  • ۰

غزل 2

چشمان تو آوردگهِ جنگِ جهانیست

یک غمزه تو معدنِ اسرارِ نهانیست .

 

لمحِ بَصَرَت ، علت تغییر شب و روز

این حرکتِ وضعیِ زمین موجِ روانیست

.

با یک نگهت این دلِ من زیر و زبر شد

برگرد ، دلم ، منتظرِ خانه تکانیست

.

اینک بنگر بی نگه و منظرت ای دوست

نوروز ترین عید و بهارم چه خزانیست

.

با هر نگهت تیر بر این قلب نشاندی

چشم تو و ابروت ، عجب تیر و کمانیست .

.

من پیر شدم پای رخت، پای دو چشمت

یک گوشه چشمی ، که همان به ز جوانیست

.

محمدرضا خانی

  • محمد رضا خانی
  • ۰
  • ۰

ایات غزل گونه

  

تا بوده همین بوده آیات غزل بوده

شیرینی رویایم چشمان عسل بوده

.

بعد از نگهش گفتند تا چند صده بعدش

ما بین مراجع هم بی وقفه جدل بوده

.

وه بس که چه دلهایی از گرگ دو چشمانش

چون پیرهن یوسف مصداق و مثل بوده

.
یا آنکه چه مردانی اندر خم یک مویش
چرخیده به جنگل ها با خواب بدل بوده

.
درمان و دواچشمت، داروی فقط رویت
هر چیز به جز اینهم گر بوده هچل بوده

محمدرضا خانی
  • محمد رضا خانی
  • ۰
  • ۰


حالات های و هوی اهالی حلال شد
یعنــــی خیال خال خلیلان محال شد

مَحرم حرام گشته و مجرم مجیر شد
خاموش کن چراغ که مظلم منیر شد

ساحر تمام سحر خودش را به کار بست
اژدر به صحنه آمد و ده را به نار بست

آتش گرفت باطل و مبطل ذهاب کرد
قلب تمام فرعونیان را کباب کرد



این بار کدخدا به خدایی رسیده است
حاضر شوید وقت جدایی رسیده است


دنبال او روید که دریا به پیش اوست
تقدیر قدرت فرعون به کیش اوست


رفتند لیک قصه ی او فرق میکند
دریای رحمتش همه را غرق میکند



 

 

 

  • محمد رضا خانی
  • ۰
  • ۰

عمو نوروز

             

 

عمو نوروز زغالت بردار
بکن از عشق سیاه ...
نکند از احدی
تو خجالت بکشی ،
"
رو سیاهان را بین "

عمو نوروز زغالت بردار
تو بکن یکه همه جزمت را
بکن از عشق سیاه،صورت و دستت را
نکند چون مردم
بفروشی به قرونی همه
هستت را
شاید امسال ببینی همه هستی را
شاید امسال مداوا شود این مستی ها

 

  • محمد رضا خانی
  • ۰
  • ۰

عطش

 

انگار در تلاطم امواج ثانیه
قلبی گرفته،منتظر انقلاب بود

گریه  می بارید از چشمان او
گریه دُرّی از عَیاری ناب بود

تشنگی را می سرود هی در دلش
.......


  • محمد رضا خانی
  • ۰
  • ۰

نیمایی انتظار

ما در راه مانده ایم
منتظر راهنما،عاشق روی شما
کاش که او میرسید از پس این پرده ها
ما مردمان خِبره،درگیر رنگ چهره
در راه مانده تنها
با کوله بار غم ها
آیا شود که آیی؟
آیا شود که آیی؟

  • محمد رضا خانی