ای گنبد خضرایی ، ای عشق اهورایی
چون آینه ای شفاف ، چون ماه تو زیبایی
.
من سخت پریشانم،درحسرت دیدارم
در حسرت بودن در این بارگهِ شاهی
.
در غربت و غم بودم تا ره به تو بنمودم
بین الحرمین عشق است ای جان مسیحایی
.
در کنج خراباتم در روضه ای از رضوان
دلتنگ تر از تُنگم در گوشه ی تنهایی
.
ای نور دو چشمانم از خاک بقیع روشن
ای بغض فرو رفته وقت است که بازآیی
.
اینجا نه که افسانه اینجا همه بر حقّند
تا لحظه ی دیدارت تا رخ که بنمایی
.
آن لحظه که در عالم بانگی به صدا آید
گویی که انا المهدی گویی که اناالناجی
.
مهتاب شبی باشد آن شب که تو میآیی
رؤیای حضور تو در یک شب رؤیایی