محمدرضا خانى:
این جان عزیز در رهش قربانی
در صورت او ماه شده زندانی
از عشق اگر کسی نشانی پرسید
آدرس بدهید #مبین_اردستانی
محمدرضا خانى:
این جان عزیز در رهش قربانی
در صورت او ماه شده زندانی
از عشق اگر کسی نشانی پرسید
آدرس بدهید #مبین_اردستانی
با همانند غیر آدم ها
ما چرا بی همیم آدم ها؟!
همه دنیا ز غم فسرده شده
ما ولی بی غمیم آدم ها!
ذکری به لب آوردی، حال همه طوفان شد
آیات غزل خواندی ،یک شهر مسلمان شد
در وصف رخ ماهت ای یار شبستانی
گفتم که غزل گویم ، انگارکه دیوان شد
.
چشمان پر از عشقت انقدر ابهت داشت
آن کس که نشد خیره ، دیدم که پشیمان شد
.
رفتی و ندیدی که این شهر پر از ارواح
هر لحظه نبودت را،هر لحظه چه بی جان شد
.
رفتی و ندیدی که این جا چو کویری خشک
در لحظه ی برگشتت ، مهمانی باران شد
.
وقتی که تو برگشتی این جا همه بشکفتند
یعنی که بهار آمد،یعنی که به سامان شد
تسبیح گرفتی و چشمان تو باریدند
آیات غزل خواندی یک شهر مسلمان شد
محمدرضا خانی .
فصل وصال:
پاییز جلوه داد دوباره زوال را
مرز میان عقل و جنون این جدال را
.
واژه برای وصف رخ عاشقان کم است
شاعر ز سر گرفت ولی این روال را
.
گرگ حسادت است و پیرُهن و نابرادری
آخر ستم نمود و درید آن غزال را
.
بنگر خزان شده است درختی که سایه اش
وقتی ، ربوده بود برایت ملال را
.
آری خزان عاقبت حال عاشق است
فصلی که برگهاش می دهدت این مدال را
.
عاشق اگر شدی ، تو جان می دهی به عشق
سوزی چو شمع تا که بسازی خیال را
.
هرگز ننوش می که اگر قصد کرده ای
از باده ای بنوش که آرد وصال را
تقدیم به ارواح طیبه ی شهدا
محمدرضا خانی
در درونت صد هزاران لشکرِ خنّاس بود
حیله و نیرنگ هایت فی صدور الناس بود
.
من به عشق تو اسیر و تو به عشق من رها
لعنتی! وجدان تو اینقدر بی احساس بود
.
یک شبی را بوده ای در اصفهان گفتند که
کمترین دلداده ات تا صبح شاه عباس بود
.
هم دلم را برده ای ، هم جانماز ترمه را
مادرم بر جانماز ترمه اش حسّاس بود
.
انقلابی عاشقت بودم ولی انگار تو ...
هنگامه ی تفهیم:
عاقبت صورت تزویر به تعمیم رسید
رأی در حیطه ی تدلیس به تصمیم رسید
.
جای جای دل ملت همه پر حادثه است
ای عجب بین که فقط واژه به ترمیم رسید
.
جهل از سمّ سکوتِ من و تو جهل شده است
یار برخیز که هنگامه ی تفهیم رسید
.
گور خود گم کند این بار همان باطل زشت
که به حق بوی خوشِ نرگس و تسنیم رسید*
.
غم و اندوه و سیاهی همه با هم رفتند
ماه بهمن که قدمهاش به تقویم رسید
*جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا
محمدرضا خانی
با مناجات سحر عاشق آلوده ی تو
عبد حرّار شود ، پاک شود
.
تا به اسماء الهی نظری اندازد
همه ی جان و تنش باک شود
.
که اگر عشق خدا مشق کند
بنده ات طائر افلاک شود
.
شبروان مست ولای علی اند
کاش فرق دل صبح چاک شود
.
که علی علت عشق ازلی است
عاشقش عارف ادراک شود
.
بنویسید و به تقدیر کنید
که فلانی به نجف خاک شود
دیدنت گرچه کمی کوتاه بود
قلبمان با هم ولی همراه بود
.
دیدمت اما میان دستمان
چند فرسنگی گمانم راه بود
.
کاش می شد خیره گشت و سیر شد
چهره ای را که شبیه ماه بود
.
گاه باید عشق را در هجر جست
یوسفانه در دل یک چاه بود
.
محمدرضا خانی
تا بوده همین بوده آیات غزل بوده
شیرینی رویایم چشمان عسل بوده
.
بعد از نگهش گفتند تا چند صده بعدش
ما بین مراجع هم بی وقفه جدل بوده
.
وه بس که چه دلهایی از گرگ دو چشمانش