فصل وصال:
پاییز جلوه داد دوباره زوال را
مرز میان عقل و جنون این جدال را
.
واژه برای وصف رخ عاشقان کم است
شاعر ز سر گرفت ولی این روال را
.
گرگ حسادت است و پیرُهن و نابرادری
آخر ستم نمود و درید آن غزال را
.
بنگر خزان شده است درختی که سایه اش
وقتی ، ربوده بود برایت ملال را
.
آری خزان عاقبت حال عاشق است
فصلی که برگهاش می دهدت این مدال را
.
عاشق اگر شدی ، تو جان می دهی به عشق
سوزی چو شمع تا که بسازی خیال را
.
هرگز ننوش می که اگر قصد کرده ای
از باده ای بنوش که آرد وصال را
تقدیم به ارواح طیبه ی شهدا
محمدرضا خانی